Tansar
Quick Facts
Biography
تنسر یا توسر روحانی زرتشتی در اواخرِ عصرِ اشکانی و از نزدیکان و حامیان اردشیر بابکان بودهاست. ظاهراً تنسر از اشرافزادگان اشکانی بود اما او به عقاید نوافلاطونی و دیانت روی آورد. نام تنسر در منابع مختلف به اشکال گوناگون مانند، لوسر، دوسر و غیره آمدهاست. تنسر پس از ظهور اردشیر بابکان به او پیوست و سمت هیربدان هیربد که بالاترین مقام در میان هیربدان بود، را داشت.
نام
نام این روحانی زرتشتی، در بیشتر گزارشهای دورهٔ اسلامی «تَنْسَر» آمدهاست، اما ریختهای دیگری چون «تنشر»، «بنشر»، «بیشر»، «ینشر»، «تبسر»، «بنصر» هم به چشم میآید. همچنین نام تنسر، در نتیجهٔ ویژگی الفباء خط پهلوی کتابی، میتواند به ریختهای گوناگونی همچون «تَنْسَر»، «توْسَر» و «دوْسَر» خوانده شود. مسعودی در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، این روحانی آغاز دورهٔ ساسانیان را «تَنْسَر» و در کتاب دیگر خود، التنبیه و الاشراف، او را «دوْشَر» یا «دوْسَر» خواندهاست. ابوعلی مسکویه و ابناسفندیار، تنها ریخت شناختهشدهٔ «تَنْسَر» را آوردهاند و ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند، ریخت فارسیِ میانه و درست «توْسَر» را آوردهاست.
دگرگونیِ نام توْسَر به تَنْسَر، گویا در نتیجهٔ اشتباهخوانی خط پهلوی کتابی بودهاست که در آن برای دو حرف «و» و «ن» تنها یک نشانه وجود دارد، نه اشتباه در خواندن خطّ عربی. به عقیدهٔ کریستنسن، اگر عبدالله بن مُقَفّع در ترجمهٔ متن پهلوی نامهٔ تنسر به عربی، نام تنسر را توْسَر خوانده بود، میبایست در ترجمهٔ فارسی ابناسفندیار هم به جای تنسر، این تلفّظ دیده میشد و ازاینرو بیرونی که او را «توْسَر، هیربذان هیربذ» خواندهاست، باید آن را از متن پهلوی نامهٔ تنسر یا منبع پهلوی دیگری گرفته باشد، نه از ترجمهٔ عربی ابنمُقَفّع. با شناختهشدن سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت، آشکار شد که ریخت درست این نام در دورهٔ ساسانیان و در زبان فارسی میانه، «توْسَر» بودهاست. به گزارش شاپور، یکی از هموندان دربار پدرش اردشیر بابکان، مردی به نام «مهرَگ توْسَرگان» (در متن فارسی میانه: mtrk ZY twslk’n؛ در متن پارتی: mtrk twsrkn؛ در متن یونانی: Μεερικ Τονσσεριγαν) بودهاست. چون در خط پهلوی کتیبهای، برای حرف «و» نشانهٔ جداگانهای وجود دارد، این سنگنوشته نشان میدهد که ریخت درست این نام، «توْسَر» بودهاست. امروزه بیشتر پژوهندگان، در نوشتههای خود ریخت سُنتی تنسر را میآورند و چنانکه مری بویس هم یادآور میشود، تغییر آن به توْسَر فایدهٔ چندانی ندارد.
ریشهشناسی
نخستین ریشهشناسی این نام، در خود نامهٔ تنسر وجود دارد که یک ریشهشناسی کاملاً عامیانه و در پیوند با تلفظ نام تنسر است. ابنمُقَفّع در دیباچهٔ خود، از زبان بهرام خورزاد میگوید «او را تنسر برای آن گفتند که به جمله اعضاء او، چنان موی رسته بود، و فروگذاشته که همهٔ تن او همچون سر اسب بود». دارمستتر در کوششی بیهوده برای درست نشاندادن این ریشهشناسی عامیانه، چنین استدلال آورد که واژهٔ تنسر در زبان فارسی میانه با تشدید حرف نون، یعنی به ریخت «تنّسَر» (Tannsar) تلفظ میشدهاست و آن را گرفتهشده از ریخت *tanu.varəs به معنای «تنِ مودار» انگاشت و هم ازاینرو، دارمستتر در ترجمهٔ خود از متن نامهٔ تنسر، نام او را «تنّسَر» آورد. پارهای از پژوهندگان با دارمستتر همعقیده شدند، امّا کریستنسن این دیدگاه را نپذیرفت و بهدرستی آن را کوششی بیهوده برای توجیه یک ریشهشناسی عامیانه خواند. . بک این نام را از ریخت ایرانی باستانِ *tusa-sarā(ka)kāna- میداند و بخش اوّل آن را از واژهٔ اوستایی tausa «دارای ران فربه»، با پسوند sara- و رویهمرفته، بهمعنای «با هم زیستن، زندگی مشترک داشتن» انگاشتهاست. ژینیو، آن را اسم تصغیر از نام «توس»، و از ریخت ایرانی باستان *tau-sa-ra یا *tusara میداند، امّا معنایی برای آن نیاورده و تنها در ترجمهٔ واژهٔ توس، برابر نام *tusāspa آن را به معنای «دارندهٔ گروهی از اسبان» دانستهاست. هویسه هم آن را از ریختهای *tusa-sara یا *taus-ara، اسم تصغیر از taus و پسوند تصغیرساز ar میداند. ژینیو و هویسه، ریشهٔ توس را همچون مایرهوفر، از ریخت ودایی tuś/toś «فشردن، عجلهکردن، ریختن، هدیهدادن، خشنودبودن» آوردهاند. چون ریخت یونانی نام توس، با دو «س» آمدهاست، آن را از ریخت مضاعف یا حذف به قرینه، از tusa-sa-ra انگاشتهاند.
پیشینه
بهگزارش نامهٔ تنسر به گشنسب، این نامه را تنسر، هیربدان هیربد در دورهٔ اردشیر بابکان، در پاسخ به گشنسب، پادشاه طبرستان و پَذَشْخوارْگَرْ و گیلان و دیلمان و رویان و دماوند نوشته بودهاست که با نگرانی به پارهای از فعالیتهای پادشاه تازهٔ ایران مینگریست و از فرمانبرداری او خودداری ورزیده بود و تنسر در صدد بود تا به پرسشها و نگرانیهای وی پاسخ گوید.
کهنترین نوشتهٔ شناختهشدهای که در آن به تنسر و فعالیتهایش اشاره میشود، متن فارسی میانهٔ دینکرد است که در سدهٔ سوم هجری به کوشش آذرفَرْنْبَغْ فَرُّخْزادان و آذرباد ایمیدان گردآوری و تدوین شدهاست. دینکرد این روحانی زرتشتی را، «هیربد» یا «هیربدان هیربد» دورهٔ اردشیر بابکان میداند و او را با ویژگیهایی همچون «راست دستور»، «پوریوتکیش پارسا»، و «سردار مینوی و پُرگفتار و راست گفتار پارسا» میستاید و گزارش میدهد که تنسر به اشارهٔ اردشیر بابکان متنهای پراکندهٔ مقدس اوستایی را گردآوردی کردهاست.
در دینکرد سوم آمدهاست که:
«آن خداوندگار اردشیر شاهنشاه، پسر بابک، برای دوباره آراستن پادشاهی ایران برآمد و این نوشته از پراکندگی بهیک جای گرد آورد و پوریوتکیش تنسر پارسا که هیربد بود، برآمد و با تفسیر اوستا سنجید و فرمود که بایستی بر پایهٔ این تفسیر، آن را بههم پیوستن، و او همچنان کرد».
و در دینکرد چهارم چنین آمدهاست:
«آن خداوندگار اردشیر شاهنشاه، پسر بابک، با راست دَسْتْوَری (= راهنمایی) تنسر همهٔ آن آموزههای دینی را که پراکندهبود، به دربار خواست [= در دربار گرد آورد]. تنسر برآمد، آن یک فراز پذیرفت و دیگر را فروهشت [= آنهایی که راستتر بودند برگزید بخشهای دیگر را کنار گذاشت] و اینگونه نیز فرمان داد که: از اکنون تنها آنهایی راستاند [= آن تفاسیری درستاند] که بر پایهٔ دین مزدایی باشند، چون اکنون هیچ کاستی در آگاهی و دانش دربارهٔ آنها نیست».
در دینکرد هفتم نیز چنین آمدهاست:
«امّا بدان سرزمین آن نزاع باژگون، آن تگرگ باژگون و آن بدگویی باژگون بیاید و از آن سرزمین آن نزاع باژگون نابود نشود و نه آن تگرگ باژگون و نه آن بدگویی باژگون تا آنگاه که بپذیرند [= استقبال کنند] آسرون مینو سالارِ پُرگفتارِ راست گفتار، تنسرِ پرهیزگار را و هنگامی که بپذیرند تنسرِ مینو سالارِ پُرگفتارِ، راست گفتار را، باشد که اگر این سرزمین را درمان خواهند، بیابند و نه بهگونهای ناساز با دین زردشت [= شیوهای که مغایر با دین زردشت باشد]».
گذشته از دینکرد، پارهای گزارشهای تاریخی دیگر هم به تنسر و فعالیتهای او پرداختهاند. پیش از همه، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، در مُروجُالذَهَب و معادنالجوهر، از همراهی و دوستی تنسر با اردشیر بابکان سخن گفتهاست و او را یکی از زُهّاد و شاهزادگان ایرانی و افلاطونی مذهب و پیرو اندیشههای سقراط و افلاطون خواندهاست. او در کتاب دیگر خود، التنبیه و الاشراف میگوید که تنسر موبد اردشیر، که او را «دوسر یا دوشر» هم خواندهاند، مردی افلاطونی مذهب و از بازماندگان ملوکالطوایف بودهاست که در پارس زمینها و داراییهای پدرش به او رسیده بود. تنسر برای آگاهانیدن مردم ایران از خیزش اردشیر بابکان، نمایندگانی را به سرزمینهای گوناگون ایران فرستادهبود و با کوششهای خود، زمینهٔ پادشاهی اردشیر و نابودی همهٔ ملوکالطوایف را فراهم ساخته بود. همچنین مسعودی میگوید تنسر نوشتههایی نیکو دربارهٔ سیاستهای شاهانه و دینی داشتهاست که در آنها به فعالیتهای اردشیر و توجیه بدعتهایی که او پیش از دیگران در زمینهٔ دین و پادشاهی به وجود آوردهبود، پرداخته بودهاست. یکی از این نوشتهها، نامهٔ او به ماجُشْنَسْ فرمانروای کوههای دماوند و ری و طبرستان و دیلم و گیلان، و دیگری نامهٔ تنسر به پادشاه هند بودهاست. ابوعلی احمد بن محمّد مسکویه، در تَجارُبالأمَمْ گزارش میدهد که اردشیر بابکان در سامان بخشیدن به پادشاهی ایرانیان و نابودی ملوکالطوایف از اندرزهای خردمندانهٔ هیربدی پارسا به نام تنسر سود میجستهاست. ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیقُ ماللهند، قطعهای را دربارهٔ چگونگی ازدواج ابدال از نامهٔ «توسر، هربذ هرابذه» به پدشوارگرشاه که در آن به انتقادهای او از اردشیر بابکان پاسخ داده بود، آوردهاست. ابنبلخی در فارسنامه، وزیر اردشیر بابکان را مردی خردمند به نام تسار خوانده و میگوید که اردشیر همهٔ کارهای خود را به رأی و تدبیر او انجام میدادهاست.
این گزارشها گواهاند که تنسر یکی از دینمردان زرتشتی نیرومند در سالهای آغازین پیدایش شاهنشاهی ساسانیان بودهاست. در خود نامهٔ تنسر هم او میگوید که از پنجاه سال پیش از خیزش اردشیر بابکان، با پارسایی زندگی کرده و برای نگاهداری دین کوشیدهاست.
تنسر و کرتیر
در گزارشهای تاریخی و نوشتههای دینی خود دورهٔ ساسانیان هیچگونه اشارهای به نام تنسر دیده نمیشود و در سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت هم از هیچ چهرهٔ دینیای در فهرست نام درباریان اردشیر بابکان یاد نشدهاست. ازاینرو، چون نام تنسر با همهٔ بزرگی و شکوه ویژهٔ او در نوشتههای ادبی و دینی زرتشتی، در هیچکدام از سنگنوشتههای دورهٔ ساسانیان دیده نمیشود و از سوی دیگر، نام کرتیر، موبد نیرومند سدهٔ سوم میلادی و همروزگار با آغاز دورهٔ ساسانیان، تنها در سنگنوشتههای خود او و سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت و در گزارشهای مانویان آمدهاست و در هیچکدام از نوشتههای ادبی و دینی زرتشتی به چشم نمیآید، پارهای از پژوهندگان، تنسر و کرتیر را یکی انگاشتهاند.
پیش از همه، هرتسفلد بود که این دو چهرهٔ تاریخی را یکی پنداشت. اشپرنگلینگ هم که پیش از دیگران به ترجمهٔ سنگنوشتههای کرتیر پرداخت، این دو را یکی شناخت و باور داشت که آنچه در دینکرد دربارهٔ فعالیتهای دینی تنسر آمدهاست، گزارش فعالیتهای دینی موبد کرتیر است که او در سنگنوشتههای خود به آنها پرداختهاست. همچنین لوکونین به سادگی تنسر را چهرهای افسانهای و نامهٔ تنسر را هم ساخته و پرداختهٔ موبدان زرتشتی در سدهٔ ششم میلادی خواند. با وجود این، مری بویس با استدلالهایی منطقی، تنسر و کرتیر را همچون دو چهرهٔ تاریخی جداگانه بازشناخت. او با اشاره به ناهمسانی نامشناختی این دو، به روشنی نشان داد که کرتیر و تنسر، هر دو نامهایی خاصاند، چنانکه در خود سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت، گذشته از نام «کرتیر هیربد»، دو نام «کرتیر پسر اردوان» و «مهرگ پسر توسر» هم دیده میشوند که نشاندهندهٔ وجود نامهای کرتیر و توسر در آغاز دورهٔ ساسانیاناند. همچنین بویس یادآور شد که دورهٔ زندگانی و فعالیتهای مذهبی تنسر و کرتیر با همدیگر یکی نیستند، چون بهگزارش منابع گوناگون تاریخی و خودِ نامهٔ تنسر، او در دورهٔ اردشیر بابکان زندگی میکرد و اوج فعالیتها و نیرومندی او، در دورهٔ فرمانروایی اردشیر بودهاست، اما از درونمایهٔ سنگنوشتههای کرتیر پیداست که او در دورهٔ اردشیر بابکان باید بسیار جوان بودهباشد و اوج نیرومندی و فعالیتهای او در دورهٔ بهرام دوم بودهاست. از سوی دیگر، بویس استدلال آورد که زمینهٔ فعالیتها و دستاوردهای تنسر و کرتیر کاملاً با همدیگر ناهمخوانند. در تاریخ کیش زرتشتی، نام تنسر همیشه در پیوند با کوششهای او در گردآوری متنهای مقدس زرتشتی و فراهمآوردن متن معیاری از اوستا و نگهدارای آن دیده میشود، اما کرتیر در سنگنوشتههای خود، هیچ اشارهای به انجام چنین کارهایی از سوی خود نمیکند و رویهمرفته باید کرتیر و تنسر را دو چهرهٔ تاریخی جداگانه بازشناخت.
تنسر و اَبَرسام
بهگزارش ابنبلخی، اردشیر بابکان، وزیری به نام «تسار» داشت و همهٔ کارهای خود را به رأی و تدبیر او انجام میدادهاست. نیکلسون و لسترنج در تصحیح متن فارسنامهٔ ابنبلخی، «تسار» را ریخت تغییریافتهٔ واژهٔ «بَرسام» دانستهاند، که طبری در گزارش دورهٔ پادشاهی اردشیر بابکان، آن را «اَبَرسام» آوردهاست. در سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت، نام ابرسام در فهرست هموندان دربار اردشیر بابکان، در ردهٔ پانزدهم آمدهاست و تنها اوست که لقب شکوهمندِ «اردشیر فرّ» (= دارندهٔ فرّ اردشیر) گرفتهاست. همانندی در ریخت نامهای ابرسام و تنسر در پارهای منابع تاریخی این پنداشت را به وجود آوردهاست که شاید تنسر و ابرسام یکی باشند، اما کریستنسن با اشاره به اینکه ریخت نوشتاری این دو نام در خط پهلوی و همچنین در خط عربی و فارسی بسیار متفاوت است و از سوی دیگر طبری در یک گزارش خود ابرسام را وُزرگفرمذار اردشیر بابکان خواندهاست و در گزارشی دیگر او را هَرْجَنْد میخواند، به خوبی نادرستی این عقیدهٔ را نشان دادهاست. کریستنسن میگوید هَرْجَنْد ریخت تغییریافتهٔ هَرْگْبَذْ یا اَرْگْبَذْ است و در منابع عربی اَرْگْبَذْ بهگونهٔ هَرْجَنْد و هَرْجَدْ آمدهاست که همانندی زیادی با واژهٔ هَرْبَدْ یا همان هیربد دارد که لقب تنسر بودهاست. در نتیجه، در منابع آمیختگی هَرْگْبَذْ و هیربذ به آمیختگی هَرْگْبَذْ ابرسام و هیربذ تنسر کشیده شدهاست. باید یادآور شد که یارشاطر و تفضلی اگرچه دربارهٔ یکی نبودن ابرسام و تنسر با کریستنسن همعقیدهاند، امّا دربارهٔ منصب ابرسام با او، و خود آنها با همدیگر، همداستان نیستند. یارشاطر با اشاره به ماهیت فعالیتها و وظایف ابرسام در منابع تاریخی، وی را «پردهدار» یا «مشاور بانفوذ» اردشیر بابکان خواندهاست، و تفضلی هم او را «رئیس خواجگان دربار و محافظ حرم» میخواند.
نامهٔ تنسر به گُشنسب
نامهٔ تنسر به گُشْنَسْب، یکی از مهمترین نوشتههای مجموعهٔ ادبیات فارسی میانه است که آگاهیهای ارزشمندی دربارهٔ سازمان اجتماعی و اداری ایران در دورهٔ ساسانیان به دست میدهد. متن پهلوی نامهٔ تنسر را روزبه پسر داذگُشْنَسْب (عبدلله بن مُقفّع)، در نیمهٔ نخست سدهٔ دوم هجری قمری به زبان عربی ترجمهکرد. او در دیباچهٔ ترجمهٔ نامهٔ تنسر میگوید پایهٔ ترجمهٔ او گزارش «بهرام بن خورزاد و او از پدر خویش منوچهر موبد خراسان و عُلمای پارس» بودهاست. با این همه، این زنجیرهٔ نامها اندکی گنگ است و شاید چنین بوده باشد: بهرام پسر خورزاد، و خورزاد پسر منوچهر، موبد خراسان و از علمای پارس. دیباچهٔ ابنمُقَفّع و متن نامهٔ تنسر، آشکار میگرداند که ابنمُقَفّع، یک متن پهلوی را که گردآوردهٔ بهرام پسر خورزاد بود در دستان خود داشتهاست و در ترجمهٔ آن به عربی، دیباچه و پارهای گفتارهای تازه همچون داستانی از کلیله و دمنه را به آن افزوده و در کوشش برای زدودن رنگ و بوی زرتشتی این نامه برای پذیرفتهشدن آن در جامعهٔ اسلامی، گفتارهایی از تورات و انجیل را هم در لابهلای متن نامه گنجانیدهاست. امروزه متن پهلوی و همچنین ترجمهٔ عربی نامهٔ تنسر گم شده و شاید برای همیشه نابود شدهاند و نزدیک به پنج سده پس از مرگ ابنمُقَفّع، متن ترجمهٔ عربی او به زبان فارسی ترجمه شده و اکنون به عنوان «نامهٔ تنسر به گُشْنَسْپ» شناخته میشود.
سرگذشت نامه
بهاءالدین محمد بن حسن بن اسفندیار، تاریخنویس ایرانیِ پایانِ سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم و نویسندهٔ کتاب تاریخ طبرستان که خود از مردم طبرستان بود، چندی در دربار باوندیان، و از پشتیبانی حسامالدّوله اردشیر بن حسن باوندی (۵۶۷–۶۰۲ ه. ق) برخوردار بود. در سال ۶۰۶ ه.ق هنگامی که از بغداد به ایران میآمد، در میانهٔ راه از کشتهشدن نصیرالدّوله رستم بن اردشیر بن حسن و پیوستن بزرگان طبرستان به سلطان محمد خوارزمشاه آگاه شد، به ری آمد. روزی در این شهر، «در دارالکتب مدرسهٔ شهنشاه غازی رستم بن علی بن شهریار»، کتابی دید به نام عُقَدِ سحر و قلائد دُرّ که ابوالحسن بن محمد یزدادی دربارهٔ تاریخ گاوبارگان طبرستان به زبان عربی نوشته بود. ابناسفندیار این کتاب را به فارسی ترجمه کرد و آن را شالودهٔ تألیف خود دربارهٔ تاریخ طبرستان کرد. پس از دو ماه زندگی در ری، برای دیدار پدر به آمل در طبرستان شتافت و سپس به خوارزم رفت و پس از پنج سال روزی در «رَستهٔ صحافان» کتابی دید که یکی از رسالههای آن ترجمهٔ عربی عبدالله بن مُقَفّع بود از متن پهلوی نامهٔ «تنسر، دانای فارس، هربذ هرابذهٔ اردشیر بابک» در پاسخ به «نوشتهٔ جُشْنَسْف شاه، شاهزادهٔ طبرستان» بود، و ابناسفندیار پس از ترجمهٔ آن به زبان فارسی، متن نامه را در مقدمهٔ تاریخ طبرستان خود آورد. محتوای تاریخ طبرستان و اشارههایی که ابن اسفندیار در مقدمهٔ کتاب به زندگی و مسافرتهای خود دارد، نشان میدهد که او در سال ۶۱۱ یا ۶۱۲ ه.ق ترجمهٔ عربی نامهٔ تنسر را به دست آوردهاست، و دستکم تا سال ۶۱۳ ه. ق/ ۱۲۱۶م. هنوز زنده بوده و به نوشتن تاریخ طبرستان میپرداختهاست. نمیدانیم که آیا او همچنان در خوارزم بودهاست و در سال ۶۱۷ ه.ق که مغولان خوارزم را گشودند، کشته شدهاست یا اینکه پیشتر به مازنداران بازگشته بودهاست. نیک پیداست که پارهای شعرهای عربی و فارسی، آیههایی از قرآن، نوشتههایی به زبان عربی و گفتهای از علی بن ابیطالب که در لابهلای متن نامهٔ تنسر در مقدمهٔ تاریخ طبرستان دیده میشود، همگی باید از افزودههای خود ابناسفندیار به هنگام ترجمهٔ نامه از عربی به فارسی باشد.
نسخهها
از کتاب تاریخ طبرستان، نسخههای زیادی شناخته شدهاست، اما همهٔ این نسخهها ناقص و آشفتهاند، و به جز نسخهٔ «الف» که صحیحترین و کاملترین نسخهٔ شناختهشدهٔ تاریخ طبرستان است، هیچکدام از دیگر نسخهها کهنتر از سال هزار هجری قمری نیستند. همچنین گذشته از نسخههای «الف» و «ب»، دیگر نسخههای تاریخ طبرستان، همه از روی یک نسخهٔ ناقص و آشفته استنساخ شدهاند.
نسخهٔ الف
این نسخه از تاریخ طبرستان، که تاریخ پایانگرفتن استنساخ جلد اول آن ماه صفر و جلد دوم آن ماه ربیعالاول سال ۹۷۸ ه.ق است، نسخهای است در ۱۵۱ ورق به قطع بزرگ ۳۰×۲۲ سانتیمتر، و در هر صفحهٔ آن ۲۵ سطر وجود دارد. نسخهٔ تاریخ رویان، نوشتهٔ مولانا اولیاءالله آملی هم ضمیمهٔ نسخهٔ «الف» بودهاست، اما بعدها آن را از این نسخه جدا کردهاند. نسخهٔ «الف» در آغاز متعلق به آقای تقی کیانی مازندرانی (مُعتصم المُلک) از دوستان عباس اقبال بود، و بعدها این نسخه از تاریخ طبرستان که البته تاریخ رویان آملی از آن جدا شدهبود، به دست حاجی محمد رمضانی مدیر کُلالهٔ خاور افتاد، و در سال ۱۳۲۱ ه.ش به کوشش عباس اقبال انتشار یافت.
اگرچه نسخهٔ «الف»، کهنترین و کاملترین نسخهٔ شناختهشدهٔ تاریخ طبرستان است، اما باز هم چندان صحیح نیست، و هنوز افتادگیها و غلطهای زیادی در آن وجود دارد. بهویژه در ضبط اشعار یا عبارات عربی، در نسخهٔ «الف» هم، همچون دیگر نسخهها غلطها و تغییراتی راه یافته، اما برتری نسخهٔ «الف» این است که کاتب آن، همهٔ آنچه را که در متن کتاب دیدهاست به همانگونه استنساخ کرده، و هیچ شعر یا عبارت عربی را، اگرچه معنی و ریخت صحیح آن را درنیافته، نانوشته نگذاشتهاست. همچنین عبارات و قسمتهای بسیار زیاد و مهمی از تاریخ طبرستان در نسخهٔ «الف» وجود دارد که در هیچکدام از دیگر نسخهها دیده نمیشود. از ابتدای نسخهٔ «الف»، چند برگ افتاده، و چنانکه از مطالعهٔ دیگر نسخهها پیداست همهٔ مقدمهٔ مؤلف و قسمتی از ترجمهٔ نامهٔ تنسر و سخنان عبدالله بن مقفع را شامل میشود. به سخن دیگر، نسخهٔ «الف» با جملهٔ عربی «السّفله الی المواضع العلیّه فانصرِفَ عنْ هذا الرّأی،» متعلق به نامهٔ ارسطاطالیس (= ارسطو) به اسکندر آغاز میشود.
نسخهٔ ب
تاریخ پایان استنساخ این نسخه از تاریخ طبرستان، که ۱۵۰ ورق به قطع بزرگ ۳۳×۲۱ سانتیمتر است و در هر ورق آن ۱۹ سطر وجود دارد، روز جمعه بیستم ماه جمادیالثانی سال ۱۰۰۳ ه.ق است و پس از نسخهٔ «الف»، کهنترین نسخهٔ تاریخ طبرستان است. نسخهٔ «ب»، حدّ وسط نسخهٔ «الف» و نسخههای معمولی تاریخ طبرستان است، چراکه همچون نسخهٔ «الف»، صحیح و کامل نیست و آشفتگی و نقص نسخههای معمولی هم در آن وجود ندارد. همانند نسخهٔ «الف»، تاریخ طبرستان و رویان اولیاءالله آملی هم ضمیمهٔ نسخهٔ «ب» شدهاست.
تاریخگذاری نامه
دربارهٔ تاریخگذاری نامهٔ تنسر دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. به عقیدهٔ دارمستتر، تاریخِ نامهٔ تنسر، به دورهٔ پادشاهی اردشیر بابکان بازمیگردد و آنچه در این نامه به چشم میآید، بازتابدهندهٔ رخدادهای دورهٔ آغازین تاریخ ساسانیان است. او میگوید عبدالله بن مقفع به هنگام ترجمهٔ نامهٔ تنسر به عربی، پارهای گفتارهای تازه همچون داستانی از کلیله و دمنه را به آن افزودهاست و برای اینکه متن نامه از سوی خوانندگان مسلمان پذیرفته شود، با آوردن گفتارهایی از تورات و انجیل، از رنگوبوی زرتشتی این نامه فروکاسته است.
کریستنسن در گفتاری دربارهٔ نامهٔ تنسر میگوید: «در میان منابع اطلاع ما بر تأسیسات عهد ساسانی، یکی از آنها که در درجهٔ اول اهمیت است، نامهٔ تنسر به شاه طبرستان است. معلوماتی که از این نامه به دست میآید، تا آنجا که ما میتوانیم نقد کنیم و بسنجیم، بقدری قطعی است که بدون هیچ شک میتوانیم گفت این نامه در عهد ساسانیان انشاء شدهاست. از طرف دیگر، از همان نخستین بار که من این نامه را خواندم، به خاطرم راه یافت که یک رسالهٔ ادبی که در عهد خسروان نگاشته شدهاست در دست دارم، که در آن اردشیر را مظهر و پیشوای حکمت و تدبیر سیاسی و مؤسس کلیهٔ ترتیبات و رسوم مملکتداری قرار دادهاند؛ و به من چنین اثر بخشید که شخصی به قصد آشنا ساختن همعصران خویش با مسائل تاریخی و دینی و سیاسی و اخلاقی، چنین وانمود کرده که میان تنسر هیربذان هیربذ و شاه طبرستان، که از اوضاع تازهٔ ایام اردشیر اطلاع نادرستی یافته بوده و از اطاعت به شاهنشاه امتناع داشته، مکاتبهای شده، و در جوابی که از قول تنسر نوشته، آن مسائل را مورد بحث قرار دادهاست؛ نامهٔ مزبور بدین طریق، با تمامی ادبیات اندرزها که در دورهٔ خسروان به کمال رسیده بوده، و حاصل آنها تربیت و تعلیم مردم بوده، کاملاً وفق میکردهاست؛ امتحان دقیقتری این تصور نخستین را به خوبی قوت داد و استوار کرد و به مرتبهٔ تصدیق رسانید، و حالا من گمان دارم که میتوانم به یقین صادق حکم کنم بر اینکه نامهٔ تنسر در عهد خسرو اول انشاء و تلفیق شدهاست».
پانویس
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۴۸.
- ↑ مینوی، نامهٔ تنسر به گشنسپ، ۳۵.
- ↑ تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ۲۲۸.
- ↑ کریستنسن، وضع ملّت و دولت، ۳۵.
- ↑ عریان، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، ۷۳.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 7.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 30.
- ↑ جمالزاده، یک نامه از عهد ساسانیان، ۴–۷.
- ↑ کریستنسن، وضع ملّت و دولت، ۱۲۶.
- ↑ نصرالهزاده، نامتبارشناسی ساسانیان، ۱۰۵–۱۰۷.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۴۸.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 5-7.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 5-7.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 5-7.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 5-7.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۵۳.
- ↑ مینوی، نامهٔ تنسر به گشنسپ، ۱۰–۱۱.
- ↑ مینوی، نامهٔ تنسر به گشنسپ، ۱۰–۱۱.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۵۴.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۵۴.
- ↑ هرتسفلد، تاریخ باستانی ایران، ۱۶۶–۱۷۰.
- ↑ Sprengling, Third Century Iran, 214-215.
- ↑ لوکونین، تمدن ایران ساسانی، ۹–۱۰، ۲۱، ۶۷–۶۸، ۱۳۳–۱۳۴، ۱۶۱.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 10-12.
- ↑ عریان، راهنمای کتیبههای ایرانی میانه، ۷۲.
- ↑ Christensen, Abarsam et Tansar, 43.
- ↑ Yarshater, Abarsām, 67-68.
- ↑ تفضلی، هَرْزْبَدْ در شاهنامهٔ فردوسی، ۳۸–۴۷.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۵۷–۵۸.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 24.
- ↑ مینوی، نامهٔ تنسر به گشنسپ، ۴۵–۴۶.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۵۷–۵۸.
- ↑ آل داود، ابن اسفندیار، ۱۳.
- ↑ Melville, Ebn Esfandīār, 20-23.
- ↑ مینوی، نامهٔ تنسر به گشنسپ، ۴۵–۴۶.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۶۵.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۶۱.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۶۱.
- ↑ جلیلیان، نامهٔ تنسر به گشنسب، ۶۱.
- ↑ Boyce, The Letter of Tansar, 15-22.
- ↑ کریستنسن، وضع ملّت و دولت، ۱۶۵–۱۶۶.
منابع
- آل داود، سید علی (۱۳۷۴). «ابن اسفندیار». [[دایرةالمعارف بزرگ اسلامی]]. ۳. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
- تفضلی، احمد (۱۳۷۴). «هَرْزْبَدْ در شاهنامهٔ فردوسی؛ یکی از مناصب ناشناختهٔ دوران ساسانی». نامهٔ فرهنگستان (۱): ۳۸–۴۷.
- تفضلی، احمد (۱۳۷۶). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. به کوشش ژاله آموزگار. تهران: سخن.
- جمالزاده، سید محمّدعلی (۱۲۹۰). «یک نامه از عهد ساسانیان: نامهٔ تَنَّسَر». کاوه (۴۶): ۴–۷.
- جلیلیان، شهرام (۱۳۹۶). نامهٔ تَنْسَر به گُشْنَسْپ (پیشگفتار تاریخی، زندگینامهٔ تنسر و تاریخگذاری نامهٔ او، متن، یادداشتها، واژهنامه). اهواز: انتشارات دانشگاه شهید چمران اهواز. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۱۴۱-۲۰۸-۰.
- عریان، سعید (۱۳۸۲). راهنمای کتیبههای ایرانی میانه (پهلوی- پارتی). تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور/ پژوهشگاه.
- کریستنسن، آرتور (۱۳۷۴). وضع ملّت و دولت و دربار در دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان. ترجمهٔ مجتبی مینوی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- لوکونین، ولادیمیر گریگورویچ (۱۳۷۲). تمدن ایران ساسانی. ترجمهٔ عنایتالله رضا. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- مینوی، مجتبی (۱۳۵۴). نامهٔ تنسر به گشنسپ. تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- نصرالهزاده، سیروس (۱۳۸۴). نامتبارشناسی ساسانیان از آغاز تا هرمز دوّم. تهران: سازمان میراث فرهنگی کشور.
- هرتسفلد، ارنست (۱۳۵۴). تاریخ باستانی ایران بر بنیاد باستانشناسی. ترجمهٔ علیاصغر حکمت. تهران: انجمن آثار ملّی.
- Boyce, Mary (1968). The Letter of Tansar. Roma: Instituto Italiano Per Il Medio Ed Estremo Oriente.
- Christensen, A (1932). "Abarsam et Tansar". Acta Orientalia (10): 43-55.
- Sprengling, M (1953). Third Century Iran; Sapor and Kartir. Chicago: University of Chicago Press.
- Melville, Charles (1998). "EBN ESFANDĪĀR, BAHĀʾ-AL-DĪN MOḤAMMAD". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclopædia Iranica]].
- Yarshater, Ehsan (1985). "Abarsām". [[دانشنامه ایرانیکا|Encyclopædia Iranica]].